غزل بانو
گرچه میتازد میان حجم رویا خوابتان
باز روز از بیـقراری می شوم بی تابتان
من همان پروانه ی آزرده ازشمعم که دوش
شعله شعـله سوختم در گوشه ی محرابتان
منتظر بودم نقاب ازچهـره برداری که شب
آسمـان روشــن شـود از جلــوه ی مهتابتان
نــم نــم ِ شهد ِ غـزل را می گـــرفتم از لبت
تـا که شیرین تـر بگردد شعــرم از قندابتان
بارهـا در وصف مـن گفتی غـزل بانـو هنوز
می تــراود بـــوی گـل از واژه هـــای نابتان
هـر زمانی شانـه را بـر پیـچ زلفت می زنی
می نوازد سیـم تـار از زخمـه ی مضـرابتان
مِثل اشک بی امان از خود ندارد اختیار
آن زمانهایی که نسرین میشود بی تابتان
نسرین_حسینی
15/10/99