فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 22 مهر 1403

پایگاه خبری شاعر

غزاله شریفیان

تصویر تست

غزاله شریفیان

متولد مشهد.

دانشجوی پزشکی.

در بسیار از کنگره های استانی و کشوری برگزیده و حضور داشته اند .

1
شبیه پیشگویی که خود از تقدیر میترسد
تمام عمر رویای من از تعبیر میترسد

اسیرم کرده ای، هرچند حس مبهمی دارم
هنوز این بره آهو از نگاه شیر میترسد

دو دستم را بگیر اما نرنج از اینکه میلرزم
که من دیوانه ام؛ دیوانه از زنجیر میترسد

نگاهت میکنم خود را ببینم در نگاه تو
نگاهم کن مگر آیینه از تکثیر میترسد؟

جنون آخر مرا آواره کرد اما نفهمیدم
چرا دنیا از این حال خوش واگیر میترسد

دلم تنگ است اما چشم هایم تر نخواهد شد
غرورم دیگر از این اشک بی تاثیر میترسد

همین نجوای رفتن بر لبت ترسانده قلبم را
همیشه شهر موشک خورده از آژیر میترسد

غزاله شریفیان
 

2

بدون مقصد، پایانه ها شبیه هم اند
همین که دور شوی، خانه ها شبیه هم اند

کسی شبیه تو حرف مرا نمی فهمد
مسلم است که بیگانه ها شبیه هم اند

من و تو از غم دوری، شبیه هم شده ایم
که بعد زلزله، ویرانه ها شبیه هم اند

به پای سوختنم اشک از چه می ریزی؟
به چشم شمع، که پروانه ها شبیه هم اند

فقط شراب نگاه تو مست کرده مرا
که گفته است که پیمانه ها شبیه هم اند؟

نگاه کن به من و خویش را تماشا کن
شبیه آینه دیوانه ها شبیه هم اند

بیا کمی متفاوت به آخرش برسیم
وگرنه اولش، افسانه ها شبیه هم اند

کسی که می رود از گم شدن نمی ترسد
بدون مقصد، پایانه ها شبیه هم اند

“غزاله شریفیان”
3

شبیه نم نم باران که بی گدار میاید
دوباره عطر بهار و شمیم یار میاید
 
دوباره اشک تو بر صورتت روان شده گویی
دوباره چشمه ی جاری به سبزه زار میاید

چقدر گریه ی چشمان روشن تو قشنگ است
چقدر موج به دریای بی قرار میاید

نمک نپاش به زخم دل شکسته که کم نیست
همین که با غم تنهایی اش کنار میاید

نشسته آهوی زخمی به انتظار که صیاد
اگر چه رفته، دوباره سوی شکار میاید

چه کرده عشق تو با من که جز ملال جدایی
پس از تو در نظرم غصه خنده دار میاید

صبور باش که غم مثل برف آخر اسفند
همین که آب شود ناگهان بهار میاید

دوباره مصرع آخر برای توست که ماندم
کدام قافیه در مصرعت بکار میاید

#غزاله_شریفیان

4

به جای اینکه برای غزل بهانه بسازی
قرار بود که با نور و عشق خانه بسازی

قرار بپوشی لباس آبی خود را
برای وسعت پرواز من کرانه بسازی

دوباره تیشه ی خود را به بیستون بسپاری
که از کتیبه ی این عشق هگمتانه بسازی

برای این منِ آشفته چشمت آینه باشد
و با نوازش انگشت هات شانه بسازی

چقدر اشک بریزم ؟ چقدر نوحه بخوانی ؟
کمی بخندم و از خنده ام ترانه بسازی

تو آفتاب امیدی ، منم همیشه زمستان
چرا بسوزی و با سردی زمانه بسازی ؟

خزان نشسته در آغوش من پرنده تو باید
به روی سبزترین شاخه آشیانه بسازی

اگرچه ساکت و سردم ولی تو یاد گرفتی
که از سکوت، غزل های عاشقانه بسازی

#غزاله_شریفیان

5

رسیده بود به صحن حرم علم بر دوش
سیاه پوش علمدار و مشک غم بر دوش

چقدر مرثیه ی ناتمام بر لب داشت
و کوله باری از اشعار محتشم بر دوش

گرفته اند غمت را سپید صف در صف
کبوتران عزادار، در حرم بر دوش

تو وارث همه ی زخم های تاریخی
 تمام درد زمین را بگیر کم بر دوش

که بادبان شده ای در هجوم طوفان ها
برای کشتی بی یاور پیمبر*، دوش

به روز واقعه گویی گرفته بود وجود
نقاب مرگ به رو، پرده ی عدم بر دوش…

جنون گرفتم و مشتی به سینه کوبیدم
و تازیانه ی زنجیر را زدم بر دوش…

میان همهمه شاعر که می کشید هنوز،
عذاب در دل و سنگینی قلم بر دوش ،

جدا شد از من و در دسته ها گمش کردم
رسیده بود به صحن حرم علم بر دوش..

“غزاله شریفیان”

* : اِنَّ الْحُسين مِصباحُ الهُدي وَ سَفينَهُ الْنِّجاه

6
قرار بود که رود از غدیر برگردد
تمام راه به سمت کویر برگردد

شبی که کعبه ترک خورد، شب ترک برداشت
که آفتاب به این زمهریر برگردد

چه فرق بین یهود است و مسلمین ؟ باید
که پای بند زنان اسیر برگردد

همین که سجده کنی آیه ها فرود آیند
و حلقه باز به دست فقیر برگردد…

خدا کند که قضا و قدر بهم بخورد
که تیغ از سر تو ناگزیر برگردد

به بوی دست تو آکنده نان شهر شود
و رد پای تو بر این حصیر برگردد

ولی دریغ پس از تو نمیشود هرگز
به سفره های زمین نان و شیر برگردد

نمیشود که به جوی آب رفته باز آید
نمیشود به کمان باز تیر برگردد

هنوز چشم یتیمان کوفه بر راه است
به این امید که شاید امیر برگردد…

رسیده است زمستان، دوباره منتظریم
سوار دیگری از گرمسیر برگردد

اگرچه دور؛ دعاها به آسمان برسد
و نور سمت زمین، گرچه  دیر، برگردد   

#غزاله_شریفیان

7
شب گریه ی دنیا شده دریا که بیایی
دریای پریشان شده صحرا که بیایی

در حسرت دیدار طلوعی که تو باشی
بیدار نشستیم چه شب ها که بیایی

ای ماه درخشنده ی پنهان شده در ابر
خورشید خجل میشود آنجا که بیایی

ویران تر از این خانه ی دلگیر که دیده است ؟
باید چه بیاید سر دنیا که بیایی ؟

هر جمعه پر از زمزمه های فرج و عهد
دیگر چه بخوانیم خدایا ؟…که بیایی

نه روی سپید است و نه آن بخت و نه این شعر
ماندم چه بگویم به تو فردا که بیایی

با آن همه یاران وفادار عجب نیست
تنها که به پا خیزی و تنها که بیایی!

از شوق و غم و واهمه گریان شود عالم
با گریه به خونخواهی زهرا که بیایی

باید که زمین جای قشنگی شده باشد
فردای ظهورت به تماشا که بیایی…

#غزاله_شریفیان