علی كريمی كلايه
غروب جمعه شد و باد ايستاده بيايی
غروب جمعه شد و باد ايستاده بيايی
كه فرش پای تو باشد اگر پياده بيايی
و آب سينه سپر كرده بر عناصر ديگرغروب جمعه شد و باد ايستاده بيايی
كه روی شانه ی خيسش قدم نهاده بيايی
و جمعه هاست جدل می كنند يكسره باهم
ز راه چشم ز دل از كدام جاده بيايی
بخوانمت به همين واژه های الكن و خيسم
ببينمت به همين لحن صاف و ساده بيايی
غروب جمعه شد و كفش هام جفت شدند
دلم تپيد كه شايد اجازه داده بيايی