انتظار
دکتر علی گودرزی
آنکه ما را با سر زلفش پریشان می کند
با دو چشم نرگسش کاشانه ویران می کند
آنکه من در فرقتش جان می سپارم هم چه شمع
بلبلان باغ را شاد و غزلخوان می کند
یار من که خاک پایش توتیای چشمهاست
عالمی را با نگاهش خاک و سوزان می کند
عشق نازش گرچه خواهد کشت ما را با غمش
مرد نیست آنکس که ترک عهد و پیمان می کند
غایب است از دیده ام، لیکن دل دیوانه ام
هر نفس میل فغان و میل عصیان می کند
چون سکندر می کشد آتش به تاج و تخت دل
دل هنوز اندر خیال،فکر سلیمان می کند
دجله اشکم چو امواج فرات پر خروش
در پی دریای وصلش گاه طغیان می کند
با دو چشم انتظار و با رخ زردش علی
تا به کی بر در امید روی جانان می کند
دکتر علی گودرزی
آنکه ما را با سر زلفش پریشان می کند
با دو چشم نرگسش کاشانه ویران می کند
آنکه من در فرقتش جان می سپارم هم چه شمع
بلبلان باغ را شاد و غزلخوان می کند
یار من که خاک پایش توتیای چشمهاست
عالمی را با نگاهش خاک و سوزان می کند
عشق نازش گرچه خواهد کشت ما را با غمش
مرد نیست آنکس که ترک عهد و پیمان می کند
غایب است از دیده ام، لیکن دل دیوانه ام
هر نفس میل فغان و میل عصیان می کند
چون سکندر می کشد آتش به تاج و تخت دل
دل هنوز اندر خیال،فکر سلیمان می کند
دجله اشکم چو امواج فرات پر خروش
در پی دریای وصلش گاه طغیان می کند
با دو چشم انتظار و با رخ زردش علی
تا به کی بر در امید روی جانان می کند
شاعر علی گودرزی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو