عشق بنشست به دل مرحم حالم گردید
صحبت روز و شب و خواب و خیالم گردید
دلم از سینه بدر برد و در آتش سوزاند
خاطرات عشق خاکستر و خاکم گردید
روزگار بی وفا گرچه سر یار نداشت
نام و یادش همچنان نغمه سرایم گردید
از سر سوز و نوا چنگ به آواز برم
چه کنم زار دلم قفل صدایم گردید
در دلم شعله عشقی بیفروخت و برفت
دیدگانم به رهش رو به سرابم گردید
غم و اندوه به دل برده ام از روز جدا
توچه دانی که درین معرکه خوارم گردید
نوگلی عشق مرا به دست طوفان سپرد
چشم امید وصالش بی قرارم گردید
صحبت روز و شب و خواب و خیالم گردید
دلم از سینه بدر برد و در آتش سوزاند
خاطرات عشق خاکستر و خاکم گردید
روزگار بی وفا گرچه سر یار نداشت
نام و یادش همچنان نغمه سرایم گردید
از سر سوز و نوا چنگ به آواز برم
چه کنم زار دلم قفل صدایم گردید
در دلم شعله عشقی بیفروخت و برفت
دیدگانم به رهش رو به سرابم گردید
غم و اندوه به دل برده ام از روز جدا
توچه دانی که درین معرکه خوارم گردید
نوگلی عشق مرا به دست طوفان سپرد
چشم امید وصالش بی قرارم گردید
شاعر علی ( چراغعلی ) بابادی ( فانوس )
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو