شد گرفتار تو دل بی چاره دل
شد پیاپی خون و صدها پاره دل
سر به پا گوش است ترا اما چرا
نشنود وعظ تو را یک باره دل
بر زبانم لکنت آرد نام تو
بس برایت می تپد همواره دل
بهر دیدار رخ ات ریزد مدام
خون ز چشم تارکش همواره دل
بی قرارم دل نیازش پای توست
گشته است محتاج آن گهواره دل
بگذرد از عشق تو ،،غافل،، اگر
کی پذیرد طرح این انگاره دل
علی محمد مرادی پور،،غافل،،
شاعر علی محمدمرادی پور
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو