کنار ِ جــوی ِ پــر آبی کــه فکـرش را نمی کردم
گرفت آخر مـرا خوابی که فکرش را نمی کردم
گرفت آخر مـرا خوابی که فکرش را نمی کردم
سوار ِموج پر جنبش چو نـــور از دور می آمـد
بـه سویم دُرّ نایـــابی که فکـــرش را نمی کردم
بـه دستم داد و نوشیدم در آن حالات سُکر آور
شراب خـــالص ِ نابی کــه فکـرش را نمی کردم
اگر چه شادمان بودم درآن خواب خیال انگیز
پریـــدم از دق البابی که فکـرش را نمی کـردم
پس از بیـــداریم دیـــدم تمام هستی خــود را
به روی دوش ِ سیلابی که فکرش را نمی کردم
منِ وحشی صفت را گو که خو کردم به آسانی
به فـرهنگ و به آدابی که فکرش را نمی کردم
پس از چندی شکیبائی چه بی تابانه پر کرده
وجودم را تب وتابی کـه فکرش را نمی کردم
به زیر پلک چشمانم ولی هر لحظه می دیدم
عسل را مثلِ مهتابی که فکـرش را نمی کردم
شاعر علی قیصری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو