باز اگــر شاپـرکی عاشق و دیـوانه ی توست
شمع رخسار تو را دیده که پروانه ی توست
شمع رخسار تو را دیده که پروانه ی توست
شهـره ی شهری و پیوستـه به دنبال تــو ام
سالها رفت و ندانم کـه کجا خانه ی توست
بس که بـر چشم و لبت ثانیـه ها زُل زده ام
خواب دیدم که لبم بــر لب پیمانه ی توست
نقــره داغــم کند از عشق و هوس هُرم تنت
آتش وسوسه در پنبـه ی بی دانـه ی تـوست
خــم زلفـت کـــــه چنین ره زند از بـاد صبـا
پر از امـواج بلندیست که بر شانه ی توست
بـــر سر خـــــرمن شعـــرم بـه تبسم بنشیـن
اعتبار غـــــزل از خنده ی مستانه ی توست
گـــرچه دائم بگــذاری به رهــم دانــه و دام
هدفم خال لب و چـاله ی بر چانه ی توست
ای عسل خــانه ام از زلـزله هـا ریخت بهـم
تکیه گاه دل من باش کــه ویرانه ی توست
شاعر علی قیصری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو