مےشود با یڪ نگاهت، جذب چشمان تو شد؟
عید قربان رفته……اما باز قربان تو شد؟
دربهاے قلعهے قلبت به رویم بستهاند
مےشود آیا به جرم بوسه، زندان تو شد؟
جاے خالےِّ تو را، حتے غزل هم پر نڪرد
گر چه سوز خفته در شعرم، ز هجران تو شد
مثل من، دیگر ڪسے با رفتنت تنها نماند
حال هر روزم خراب از سوز حرمان تو شد
مےشود در ڪنج آغوشت شبے جایم دهے؟
چونڪه آرامش، فقط در سِحر دستان تو شد؟
عابدے گمڪرده راهم، من به دور از چشم تو
تا ڪه گفتند، مؤمنے، ڪافر ز ایمان تو شد
بیشتر از آنچه مےخواهے مرا، مےخواهمت!!!
جان بےمنت دهد، هرڪس ڪه خواهان تو شد
#علی_سلطانی_نژاد
شاعر علی سلطانی نژاد
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو