در یک شب مهتابی و تنهایی مرداد
آوار یاد تو، به قلب خستهام افتاد
آوار یاد تو، به قلب خستهام افتاد
شور نگاهت از میان خاطرات دور
هی یاد من آورد، روز اولین میعاد
روزی که با آن تیلههای ناز شیطانی
دل شد چوبرگیزرد،در دستان خشم باد
یاد بلندی های گیسوی پریشانت
کز شام یلدا بودشان، تا نیمهی خرداد
باران زیبایی دگر، پایان نخواهد یافت
انگار باید خو بگیرم با چنین بیداد
اندوه دلوابسته کردن از همانجا شد
چون درد واگیری که او در سینهام بنهاد
هر چیزی از ذهن منه تنخسته رد میشد
از جذبهی چشم سیاه تو، خبر می داد
تا مطمئن شد در کمند او گرفتارم
آواز رفتن را ز قلب سادهام سر داد
او رفتو دنیای مرا اندوه و غم بگرفت
رفت از جهان من تمام روزهاے شاد
نفرین بر آن دلبستگیهای بدور از عقل
لعنت بر آن عاشق شدن، نفرین بر آن رخداد
#علی_سلطانی_نژاد
شاعر علی سلطانی نژاد
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو