دل دیوانه
باز این دیوانهقلبم، دم بدم یک کار کرد
سوی خود هر سو کشانید و مرا افسار کرد
گاه عیشم را گرفت وجام می را هم شکست
گاه هم مستی کشاند و خانهی خمار کرد
گاه از عشقم رهانید و مرا آزاد خواست
گاه در بندم کشید و سوی کوی یار کرد
گاه ساز بینیازی از جهانم کوک بود
گاه بر خاکم کشانید و بهر جا خوار کرد
گاه شادی داد و با شادی مرا تا اوج برد
گاه بر روی سر از هر غصهای آوار کرد
گاه از آرامشِ آرامِجانی خواب رفت
گاه حالم را به یک رویای شیرین زار کرد
گاه شیطان میشد و هردم حریص بوی سیب
یا که مُسلم میشد و بر خانهی دادار کرد
■□
آه از سلطان و این دیوانهگیهای دلش
این دلی که آمد و هر چیز را انکار کرد
سلطان_ نیمه شب دوم اسفند 95
شاعر علی سلطانی نژاد
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو