دلتنگ توأم، حضرت معشوقه کجایی؟
تا کی به دل از نطفهی بیرحم جدایی؟
دربند تمنای وصال تو اسیرم
چشمم به در و خیره به هر راه رهایی
یک دم خبر از سینهی آشفته نداری
انگار نه انگار تو معشوقهی مایی
دل بستن و دل دادن و دل بردنتان کرد
از همچو منی، رهرو هر راه خطایی
دل برده و صد زخم زد و باز فرستاد
بیزارم از این جملهی ماقبل نهایی
آدم نتوان یافت رها، از شرر عشق
صد غم به دلش مینَهَد این سیب حوایی
تصویر تو در پنجرهی بستهیتان بود
دروازهی تسخیر من آن چشم کذایی
چشمان سیاه تو، عجب حادثهسازند
در سینهی وابستهی من کرده خدایی
#علی_سلطانی_نژاد
شاعر علی سلطانی نژاد
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو