آخر عشقی که یادم داده بودی، درد بود
حاصل جمعی که با تو، تا همیشه فرد بود
حاصل جمعی که با تو، تا همیشه فرد بود
در سکوت غم نشستن، آخرش فریاد شد
شاکی عشقی که تا بودی، بچشمت طرد بود
فصل بیرحم جدایی از دل او زود شد
موسم شهریوری که ، تا ابد تو’زرد بود
جفت پروازی که در طوفان رهایش کردهای
آن که جای غم ، برایت خنده میآورد بود
تا همیشه یاد چشمانت به قلبش ماندنیست
او که ترک هر نگاهی، جز دوچشمت کرد بود
در هجوم اشکها از بیقراری های عشق
آنکه دستان تو در دستش همیشه سرد بود
در وداع چشمهایت، او چنان گم گشته بود
در نگاهش مرگ خود، در کوچ یک نامرد بود
#علی_سلطانی_نژاد
شاعر علی سلطانی نژاد
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو