قد قامت آن رب ِ بهارانت که بلواست
چشمان تو سجادهی عشق است و دنیاست
چشمان تو سجادهی عشق است و دنیاست
یک سجده بر محراب ِ چشمان تو بانو
یعنــی قـداســت در ادای ربناهاســـت
أین َ المُـــفَر هــنگامـه ی آه ِ قـیامــت
غیر از تنت باشد شفیع و ناجییِ ماست
چون نامسلمانم مرا بخشایشی نیست؟ٰ
اَبقَبحضورک خواهشم یا کفر ِ اینجاست؟
قد قامت از باب دو دستت سجده کردم
گفتی مدد گیر و بخوان قل هوَ غوغاست
بر کعبه ی چشمان مشکی رنگت اما
هر شب نیایش کرده ام قرآن ِ گیراست
ساحل اگر آرامش ِ طوفان و موج است
آغوش تو حتماً تلاطم توی دریاست
غلتم بده مانند ِ کشتی روی موجت
موجی که می آید ز تو آرام دلهاست
مثل چکامه داخل ِ اشعارتم چون
با #بیـــنوایی وزن عشقت داغ فرداست
علـی سـعیدی
شاعر علی سعیدی بینوا
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو