امشب ز بازوی قلم نیروی برتر خواستم
شعری کهن شعری عجیب و نای خوشتر خواستم
شعری کهن شعری عجیب و نای خوشتر خواستم
امشب که لختم میکند روحم سبکتر میشود
گاهی قلم را بولهوس در حصر دفتر خواستم
خوابیده ام در انزوای خویش و مرگم آمده
شعری بخواند مرگ من چون مرگ باور خواستم
دل در شکاف عشقمان با هر فشاری ساخته
جوهر چکید از باطنم اشعار محشر خواستم
بازوی بی نای قلم چرخید و بیتی مینوشت
از حسرت دنیایمان دنیای سرتر خواستم
دیدی که عاشق نیستی دیدی که دلوابستگی
داری ولی ای شعر من عشقی دلاور خواستم
بنشین و با قلبم بگو زیر هجاهای دلم
اعراب ِ زیرک با حروف و وزن دیگر خواستم
باور نمیکردم مرا با چشم دیگر دیده ای
گفتی تو را با حس ناب و چشمِ دل، تر خواستم
حالا اگر یک #بیـــنوای دیگری آمد ز در
در وا کن و لطفاً برو من عشق نوبر خواستم
#علی_سعیدی بیــنوا
شاعر علی سعیدی بینوا
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو