نگــاهـت ، می کنـد بــاطــل خیـالِ مبـتَـذَل هـــا را
بـرای رفـعِ هــر مشکل ، تـو دادی راه حل ها را
بـرای رفـعِ هــر مشکل ، تـو دادی راه حل ها را
تـــو آن اصلی که یک عمـری به دنبـالِ تو می گشتم
کـه تـا دیـدم تـــو را در دل ، رهــا کــردم بَدَل ها را
ولـی فــرجــام کـــار من نمی دانـم چـه خــواهـد شـد
که می ترسم دهد عشقت ، به باد این ماحصل ها را
تو را وقتی که می بینم ، تنــم از عشـق می لـــرزد
نفــــوذِ بــــرقِ چشمــانـت ، دلیـلی شـد گُسـل هـا را
تـــو یک شیـرینیِ خـاص و عجیبی بـا خـود آوردی
که از رونـــق بیــانـدازد لبـت ، طعــم عسـل هـا را
زبـــان سـاده ی شعـرم ، اگـر پیـچیـده در معنـاست
وجــودِ دیگـری در من ، بگــوید این غــــزل ها را
شنیـدم گفته ” روح افـــزا ” تـو هستی در مَثَل دریا
یقـیـن داده ست چشمـانت ، بـه او رازِ مَثَـــل ها را
شاعر علی روح افزا
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو