فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 18 آذر 1402

علی خداپرست

تصویر تست

علی خداپرست

 

خسته بود ونفس نفس می زد آسمان را به گریه می انداخت/

 

دردهای نشسته بر جانش استخوان را به گریه می انداخت/

 

هرشب از دردهای بی پایان روی تختش غروب می بارید/

 

بسته ی قرص های کوچک او استکان را به گریه می انداخت/

 

لحظه لحظه میان چشمانش آسمان کودکانه خط می خورد/

 

از غروبی شکسته می امد وزمان را به گریه می انداخت/

 

راهروهای خسته می رفتند زیر پایش جهان به هم می ریخت/

 

صندلی همیشه خسته ی او عابران را به گریه می انداخت/

 

او ولی حس خوب بودن بود او ولی بی بهانه می خندید/

 

خنده های غریب لبهایش دوستان رابه گریه می انداخت/

 

قصه ها چون همیشه می گفتند مردی از روی خویش رد می شد/

 

ومیان نماندن وماندن چمدان را به گریه می انداخت/

 

آخر اما میان رفتن او مرگ تنها به چشم خود می دید/

 

کوه صبری که با غرور خودش سرطان را به گریه می انداخت..