وقتي كه ذره ذره بشر با خدا شود
آن آينه فرا بشري چون شما شود
با آفتاب سايه به سايه قدم زند
پاي هر آن كسي كه به كوي تو وا شود
تو كيستي به سرفه ي پير زني نحيف
چيزي نمانده بند ز بندت جدا شود
تو كيستي؟ چگونه؟ مگر مي شود؟ امير
دنيا به تو ز عطسه ي بز بي بها شود
با استخان مانده به حلقوم ساختي
تا دين به شقه گي نكند، مبتلا شود
شصت و سه سال رفت و نيامد سپيده اي
خورشيد زود تر ز تو از خواب پا شود
آقا! جسارتا غم خود را مگو به چاه
دريا چگونه در دل يك كوزه جا شود
علی حنیفه