پرپروانه میسوزد,دل دیوانه میسوزد
زرنج کاروان عشق, رخ افسانه میسوزد
به لیلی گفتمش دیگر بس است این دل که میسوزی
بیا بنگر تو مجنون را به کنج خانه میسوزد
به قلبش میخورد تیری,کمند از حلقه زلفت
اسیر زلف گیسویت شده,جانانه میسوزد
زمستان گر رسد اکنون بمیرد هرچه میروید
گرم شاخ و بری باشد درخت با دانه میسوزد
به فریاد دلم میرس که فریادی نهان دارم
چو مرغی آتشین اکنون به آتش لانه میسوزد
سفیر عشق میآید که بالش درّویاقوت است
مگر شه پر ندارد او, چرا بیگانه میسوزد
روم بابال سوزانم گرم دهر اینچنین خواهد
ببوسم روی زیبایش, که لب مستانه میسوزد
برای جعفری بنویس ره عاشق شدن را لیک
برفت از دست او یاری, بر آن کاشانه میسوزد
شعر از علی جعفری
سروده شده در تاریخ 4 تیر 1386
زرنج کاروان عشق, رخ افسانه میسوزد
به لیلی گفتمش دیگر بس است این دل که میسوزی
بیا بنگر تو مجنون را به کنج خانه میسوزد
به قلبش میخورد تیری,کمند از حلقه زلفت
اسیر زلف گیسویت شده,جانانه میسوزد
زمستان گر رسد اکنون بمیرد هرچه میروید
گرم شاخ و بری باشد درخت با دانه میسوزد
به فریاد دلم میرس که فریادی نهان دارم
چو مرغی آتشین اکنون به آتش لانه میسوزد
سفیر عشق میآید که بالش درّویاقوت است
مگر شه پر ندارد او, چرا بیگانه میسوزد
روم بابال سوزانم گرم دهر اینچنین خواهد
ببوسم روی زیبایش, که لب مستانه میسوزد
برای جعفری بنویس ره عاشق شدن را لیک
برفت از دست او یاری, بر آن کاشانه میسوزد
شعر از علی جعفری
سروده شده در تاریخ 4 تیر 1386
شاعر علی جعفری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو