باسمه تعالی
شنیدم این سخن از اوستـادی
مگیرازدلبرت،آن دل که دادی
دلت را ده صفـابا نـازِ چشمش
شودروح وروانت پُـر زِ شادی
به هر وقتـی که او برتوبتـابَد
کند روشن تو را ،با هرسـوادی
غـلامَش شو تو اندر ظلمت شب
که تاپیـدا شوی درهرچه وادی
خُنُک آنکه تویـی با یار همراه
که اوباشدتو راهمچون مـرادی
به وعدههای یارت باش دلگرم
نبـاشـد بهتـــراز این انقیـادی
به گوش ِخودسپُراین نکته راچند
که یـارت بِه بُـوَداز هرنمـادی
جمعه/ 6/12/95 ـ 7 بیت
شاعر علی تجن جاری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو