می نشینم کمی قلم بزنم ، پشت پایی به روی غم بزنم
کوله باره عزای عشقم را ، کنج خلوت ،شبی ؛ بهم بزنم
کوله باره عزای عشقم را ، کنج خلوت ،شبی ؛ بهم بزنم
عمر خنجر گرفته در دستش، بوی تهدید مرگ می آید
ترس دارم دوباره نشناسی ،عاشقی را ” تلف” رقم بزنم
ایستادم ؛ کنار دریایی ، چشمها را به یاد ” تو” بستم
خواستم در خیال دیدارت، تک و تنها ، کمی قدم بزنم
می جوی تارو پود قلبم را ، در میان کلاف بی مهری
سر نخی یافتی؛ بده لطفن ، کوک هایی به درز غم بزنم
زلزله سر گرفته ،افکارم، توی آغوش خواب و بیداری
ترس ؛ از ارگ های احساسم، باید از نو سری به بم بزنم
چون کلاغی غریب وبی تابم، حال گم گرده در حرم دارم
می روم دور گنبدش شاید ، زندگی را دوباره هم بزنم!
تقدیم به تــــــــو …!
“همین”!
یا علی مدد…
شاعر علی اکبر سلطانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو