قصۀ جان و تن خاک در این دام بلا … دل مجنون من و سینۀ در دام هوا
رو سیاهم که ندادم به رهت جان گران … از تن خاک نشینم نشد این قصه جدا
کمترین ذرۀ افتاده به در گاه تو ام … پادشاها نظری از کرم و لطف نما
چند روزی من مشغول به غو غای جهان … دور گشتم زتو ای آیت پر مهر و وفا
دور گشتم زتو ای پادشه کون و مکان … کنج این خاک تن گم شده در بند خطا
مست گشتم زمی تلخ که غم را ببر م … جام شیرین تو را سنگ سپردم به خطا
هرچه کرده به خطا بود و به نادانی خویش … اینک از کرده پشیمانم و افتاده زپا
یار زیبای خطا پوش و خموشم بنگر … که دگر نیست توان، دوری آغوش تو را
درگه پاک تو را باز که زانو زده ام … این سیه نامه بخوان ، باز مپرسم که چرا؟
گر بریده نفس و گم شده در وهم و خیال
دور از آغوش تو بیمار و غمینم، تو بیا
شاعر علی اکبرفلاحی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو