تو زمه داری نشان و آبرو از آفتاب
پردۀ شب می شکافی با نگاه ماهتاب
ترسم از آن که زابرو قبله ام را کج کنی
سوی محراب رخ و آن پوشش اندر حجاب
بر رخ چون لالۀ سرخم نگه کن کز وفا
در سیه خال لب سرخت به خنده زد شراب
چون سلیمان باش و بر مور ره خود رحم کن
گر نظر رانی به این افتاد دارد صد صواب
تو زگرد و خاک دامان بر سر شوریده ام
می کنی قانع مرا بر خواهش ثروت مجاب
گر که نامم را به لب آری و جانم را به تیغ
مستجابی بر دعا و داد و فریاد از جواب
پردۀ شب می شکافی با نگاه ماهتاب
ترسم از آن که زابرو قبله ام را کج کنی
سوی محراب رخ و آن پوشش اندر حجاب
بر رخ چون لالۀ سرخم نگه کن کز وفا
در سیه خال لب سرخت به خنده زد شراب
چون سلیمان باش و بر مور ره خود رحم کن
گر نظر رانی به این افتاد دارد صد صواب
تو زگرد و خاک دامان بر سر شوریده ام
می کنی قانع مرا بر خواهش ثروت مجاب
گر که نامم را به لب آری و جانم را به تیغ
مستجابی بر دعا و داد و فریاد از جواب
شاعر علی اکبرفلاحی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو