چگونه خلوت و تنهایی ات را دوست داری؟
چرا این گونه بر کار غلط ،پا می فشاری؟
چرا این گونه بر کار غلط ،پا می فشاری؟
چه اصراری است بر آزار این دیوانه ی عشق
بترس از آن که بر قلبت بماند شرمساری
چگونه می توانی این همه سر سخت باشی؟
نمی بینی مگر از عاشقت این جان نثاری
عزیزم می توانی جای خار درد و حسرت
گل مهرو محبت در دل تنگم بکاری
به جای اخم و تخم و تلخ کامی می توانی
به زخم خشک لب هایم به لبخندی بباری
عزیز من به جز عشق و وفا و مهربانی
نمی ماند زعمر رفته ی ما هیچ کاری
به جز دل دادن و دل بردن و دلداری از هم
چه دارد زندگی در این دو روز بی قراری
بیا و دست بردار از لجاجت ای امیدم
که فردا نیست باقی از دلم جز لاله زاری
شاعر علی اکبرفلاحی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو