میم و سین و یا و حا؛
از هم جدا گشته چرا ؟
از هم جدا گشته چرا ؟
وقتی که تنها می شود
یکباره می گردد سوا
روزی تو هم خواهی رسید
بر قطعه های بی نوا
آنجا به یادش فاتحه
یا آیه ای از هَل اَتی
یا مصرعی از شعر من
خِیرات می آری به جا
آنجاست پایان می دهی
بر قصه ی شاه و گدا
از من همین باشد به یاد
“خوبم ، سلام ، ای با وفا ” !
من هم زمانی بوده ام
عاشق ترین عشقِ شما
حالا که دیگر رفته ام
آن دورها ، پیش خدا…
این هم بماند یادگار
از شاعری بی دست و پا…!
“مسیحا_اسفند۱۳۹۴”
شاعر علی اصغر عزیزی ( مسیحا )
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو