شعری بگو که آتش دل شعله ورکند
خواننده رازحال خودش بی خبر کند
ازعشق اسطوره هایی سخن بگو
افسانه ای که تیره گی شب تیره ترکند
ازداستان جان سپاری جانان بگوسخن
تادیدگان تروخون اندر جگر کند
ازظلم وجوراخوان قصه ای بگو
آن قصه پلیدکه پدربی پسرکند
ازگریه عاشق در دل شبها سخن بگو
هرشب به صبح ناله چومرغ سحرکند
ازشمع و گل وآن دوعاشق مزن گبی
ترسم بسوزدپروانه وبلبل سفرکند
ازقصه های دلربایی دل ها دمی بگو
کان دلرباکه صاحب دل در بدرکند
توای(خزان)بسوز زشعری سروده ای
گویید چنین نسرایدوفکری دیگرکند
خواننده رازحال خودش بی خبر کند
ازعشق اسطوره هایی سخن بگو
افسانه ای که تیره گی شب تیره ترکند
ازداستان جان سپاری جانان بگوسخن
تادیدگان تروخون اندر جگر کند
ازظلم وجوراخوان قصه ای بگو
آن قصه پلیدکه پدربی پسرکند
ازگریه عاشق در دل شبها سخن بگو
هرشب به صبح ناله چومرغ سحرکند
ازشمع و گل وآن دوعاشق مزن گبی
ترسم بسوزدپروانه وبلبل سفرکند
ازقصه های دلربایی دل ها دمی بگو
کان دلرباکه صاحب دل در بدرکند
توای(خزان)بسوز زشعری سروده ای
گویید چنین نسرایدوفکری دیگرکند
شاعر علی اصغر تقی پور تمیجانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو