من پناهنده ی گریان توام حضرت عشق
بعد از این دست به دامان توام حضرت عشق
بعد از این دست به دامان توام حضرت عشق
شوق وصل تو مرا برده به صحرای جنون
که چنین بی سر و سامان توام حضرت عشق
درازل حسن تو در خلوت دل غوغا کرد
دل و دین داده به پیمان توام حضرت عشق
گرچه در جان و تنم ریشه زده داغ کویر
خیس هر لحظه ی باران توام حضرت عشق
میزبانی کن وبر سفره خود راهم ده
شاعری شیفته، مهمان تو ام حضرت عشق
یوسفی هستی و بسیار زلیخا داری
مثل یعقوب به کنعان توام حضرت عشق
در هجا ، واژه و بیتِ غزلم هر شب و روز
مرغ خوش لحن غزلخوان توام حضرت عشق
علیرضا ندائی شکراب
شاعر علیرضا ندائی شکراب
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو