نگو باران نمی بارد براین دشت جفای تو
قدَر امروز می خندد ولی کوبد قضای تو
مپرس آخر چرا قلبت کویر لوت می ماند
هزاران رود گشت جاری نگشت جاری برای تو!
تو خوب بهتر ز من دانی که نامردی سزا دارد
جهانی گشته پر آشوب از این حال و هوای تو
تو را من دوست ناميدم در اين دنياي پر نامرد
چه مردانه شدم آبستن خبط و خطاي تو
هزاران دل شکستی با عمل با حرف نیش دارت
خدا داند در این شب ها چه خواهد شد سزای تو
تو را نفرین نخواهم کرد تو را من دوست می دارم
محبت کار من بودست و نفرت هم صدا ی تو
هزاران راه نا رفته برای دوستی پی شد
ولی نادان نداند قدر گفتن :”من فدای تو”
تو را نفرین نخواهم کرد تو را امشب دعا کردم
شب قدری که من قدرش ادا کردم به جای تو
قدَر امروز می خندد ولی کوبد قضای تو
مپرس آخر چرا قلبت کویر لوت می ماند
هزاران رود گشت جاری نگشت جاری برای تو!
تو خوب بهتر ز من دانی که نامردی سزا دارد
جهانی گشته پر آشوب از این حال و هوای تو
تو را من دوست ناميدم در اين دنياي پر نامرد
چه مردانه شدم آبستن خبط و خطاي تو
هزاران دل شکستی با عمل با حرف نیش دارت
خدا داند در این شب ها چه خواهد شد سزای تو
تو را نفرین نخواهم کرد تو را من دوست می دارم
محبت کار من بودست و نفرت هم صدا ی تو
هزاران راه نا رفته برای دوستی پی شد
ولی نادان نداند قدر گفتن :”من فدای تو”
تو را نفرین نخواهم کرد تو را امشب دعا کردم
شب قدری که من قدرش ادا کردم به جای تو
شاعر علیرضا قنبرپور
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو