نوبت من گشته اینک در آخرالزمان
تا بگویم دوستت دارم خداوند جهان
دست شویم من دگر از افعال زشت
قصد دوستی کردم تا روم سوی بهشت
خانه ام باشد در فردوس برین
من نمیخواهم بمانم بر زمین
این زمان پر شده از جنگ و خون
از سلاح های کثیف و بد شگون
بوی ظلم آدم پست و کثیف
هر دلی را کرده اینجا مریض
بوی شهوت پر نموده هر دلی
بت او را ساخته هر بشری
زندگی ها شان بدون ایزد است
نور ندارد دلهایشان، کور و کر است
فتنه ها پیدا شدن در هر مکان
یادشان رفته خداوند جهان
پاک گشته از ذهنشان عهد الست
عهد خداوند عزیز بی شکست
او بفرموده که من خدای اکبرم
بی نیازم ،پاک و بنده پرورم
ای بنی ادم شما را من ساختم
با دو دستم شکل دادم تافتم
برتری دادم شما را در جهان
تا پرستشم کنید در هر زمان
احترامی کرده ام من بر شما
داده ام فرمان سجده بر شما
من خلیفه تان کردم بر زمین
باز کن چشمت من را ببین
من بدیسان مکرم گرداندمت
علم اسماء و کلام آموختمت
تا بگویم دوستت دارم خداوند جهان
دست شویم من دگر از افعال زشت
قصد دوستی کردم تا روم سوی بهشت
خانه ام باشد در فردوس برین
من نمیخواهم بمانم بر زمین
این زمان پر شده از جنگ و خون
از سلاح های کثیف و بد شگون
بوی ظلم آدم پست و کثیف
هر دلی را کرده اینجا مریض
بوی شهوت پر نموده هر دلی
بت او را ساخته هر بشری
زندگی ها شان بدون ایزد است
نور ندارد دلهایشان، کور و کر است
فتنه ها پیدا شدن در هر مکان
یادشان رفته خداوند جهان
پاک گشته از ذهنشان عهد الست
عهد خداوند عزیز بی شکست
او بفرموده که من خدای اکبرم
بی نیازم ،پاک و بنده پرورم
ای بنی ادم شما را من ساختم
با دو دستم شکل دادم تافتم
برتری دادم شما را در جهان
تا پرستشم کنید در هر زمان
احترامی کرده ام من بر شما
داده ام فرمان سجده بر شما
من خلیفه تان کردم بر زمین
باز کن چشمت من را ببین
من بدیسان مکرم گرداندمت
علم اسماء و کلام آموختمت
توان دوستی با خود دادمت
حافظانی پنهان نهاده ام در برت
من زمین را گهواره برایت ساختم
کوه ها را میخی بر آن من ساختم
آسمان را بی ستون افراشتم
مهر خود را بر دلت انداختم
پیشنهادی دارمت ای مخلوق خرد
هدیه ای دارم برایت بس سترگ
رو بیا تسلیم دانایی من بشو
دستهایت بالا بیاور، تسلیم بشو
تو در این خلقت نادان آمدی
در تاریکی ها جا داری از بدی
نقش تو پر نقص معیوب است بشر
نروی هرگز بسمت شیطان خر
گامهایش را مباد دنبال کنی
که از آن ملعون بدتر میشوی
زود بیا بی قید تسلیمم بشو
دستهایت بالا ببر ذکری بگو
تو برای دوستی با من آمدی
از برم هرگز مرو در تاریکی
بنده خداوند جهانیان علیرضا خدادوست
شاعر علیرضا خدادوست
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو