علمدار
****
شرمنده ز لبهای ترک خورده علمدار
رفته سر جو لب نزده آب علمدار
..
از خیمه برون آمده آن ماه به بکبار
زد طعنه به رخساره مهتاب علمدار
..
تسلیم نگردید و نترسید ز اعدا
او درس وفا داد به اصحاب علمدار
..
چون شیر ژیان رفت به میدان ابالفضل
غمناک شد این قصه چو سهراب علمدار
..
دستان قلم گشته نوشتند ز مولا
از فرق ورق خورده به محراب علمدار
..
ما سایه نشستیم به پای علم او
او سایه ای از جلوه ارباب علمدار
..
من مست شدم از قدح جام حسینم
آندم که بخوردم ز می ناب علمدار
..
گر تشنه شبی یاد کند از لب ارباب
من یاد تو افتم به لب آب علمدار
..
،،حاجی اکبری،،