آب در جویبار خاطره ها ، با عبورش حباب می انداخت
حالتش بی خبر مرا یاد، آرزوی بر آب می انداخت
حالتش بی خبر مرا یاد، آرزوی بر آب می انداخت
کوزه ها که شکست پی در پی ، آبهایی که ریخت و رفت هدر
آن عزیزان که یک به یک رفتند ، یاد آنها چه ناب می انداخت
عندلیبی به روی شاخ بلوط ، نغمه از سوزش دلش میخواند
یاد آن عشق های گمشده و ، دل خانه خراب می انداخت
پایکوبیّ و جشن دیروزی. ، دسته جمعی و گرد خود سوزی
یاد آن روزها که رفت هدر ، در تب و التهاب می انداخت
راستی ما چرا چنین کردیم ؟! آنهمه سعی ما برای چه بود؟
کاش در آنزمان یکی ما را. ، یاد حرف حساب می انداخت
زندگی انتخاب امروز است ، حاصلش را درو کنی جبری
کاش پیش از گزینش فردی ، طرف اول حجاب می انداخت…
عطا ظاهرزاده
شاعر عطا ظاهرزاده
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو