فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 25 تیر 1404

پایگاه خبری شاعر

عدنان سعیدزاده – شبِ آخر

همه خوابند چرا بیدارم؟
از خودم ازتو سحر بیزارم
من از این عشق،سحر میترسم
او ازهوس و من از خطر میلرزم
گل من را ز چه دادی بو کرد
ای خدا غم ز چه با ما خو کرد
تو شدی همسر اغیار گلم
بی تو این مخ شده بیمار گلم
هرشب از بعد تو صدسال گذشت
دگر این لب زچه خندان نگشت
رفتی اما توچرا یادت نیست؟
قول دیگر ز چه فریادت نیست؟
ز چه آن روز قبولش کردی؟
از فقر نگا به پولش کردی؟
من به بند تو اسیرم گل من
تو ولم کن که بمیرم گل من
تو که رفتی همه رفتند بمان
لحظه هایم همه مستند بمان
تو که بودی همه جانم برگرد
بی تو پایم با خیابان سر کرد
بی تو اما به چه رویی رفتم
بی هیچ امید و آرزویی رفتم
لب آن پنجره شوم نشستم
با دود خیال تو نجستم
با الکلم امشب قرص قاطی ست
افسردگی ام تو میدانی چیست؟
من کجایم؟وان حمام چرا؟
قرص کرد فکر مرا خام چرا؟
تیغ،از روی رگم لب بردار
گرم شد دستم و تن سرد انگار
اخرین لحظه سیاهی میرفت
تنم انگار به چاهی میرفت
نامه ام را چه کسی میخواند؟
یا که اینجا بغلم میماند؟
منِ افسرده قلم خونم شد
تا ابد پای تو قانونم شد

شاعر عدنان سعیدزاده

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو