چرخ چو چرخد همی ، می چشد از جام من
سرو چو قد می کشد تا نگرد بام من
دل اگرم می تپد تا بشود فرش جان
جان بدود تا برد نامه و پیغام من
آب بجوید چنان تا برسد بحر خویش
بحر شوم در دلش، خود شود آن دام من
قصه بگویم چنین، تا بشوی قصه خوان
روز شود روزگار، چون شنوی نام من
از دل “آباد”من ، باغ بروید همی
از سخن عشق شد کوه و کمر رام من
سرو چو قد می کشد تا نگرد بام من
دل اگرم می تپد تا بشود فرش جان
جان بدود تا برد نامه و پیغام من
آب بجوید چنان تا برسد بحر خویش
بحر شوم در دلش، خود شود آن دام من
قصه بگویم چنین، تا بشوی قصه خوان
روز شود روزگار، چون شنوی نام من
از دل “آباد”من ، باغ بروید همی
از سخن عشق شد کوه و کمر رام من
شاعر عبدالرضا بازوبندی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو