گفتم:برو، از دل درآ، گفتا:روم جان می برم
گفتم که بیمارم کنی ، گفتا به درمان می برم
گفتم بسی گریان شدم از حال دل بریان شدم
گفتا چنین دل خسته را،بر چرخ گردان می برم
گفتم زدی بر ریشه ام بردی ز سر اندیشه ام
گفتا ببر*از ریشه ها، بی ریشه آسان می برم *(بریدن)
گفتم که آزارم دهی جان بر کنی آهم دهی
گفتا که باید جان دهی جان سوی جانان می برم
گفتم چه توفانی شدی؟ آتش بر انبانم شدی
گفتا که گر سوزی، تو را، آرام و عریان می برم
گفتم که گو زین فتنه ها، دیگر کسی دارد امان؟
گفتا مگر خود فتنه ای؟ بر جهه که چندان می برم
گفتم که آزادم کنی؟ یک لحظه “آباد”م کنی؟
گفتا کسی خواهد مرا، چندی به زندان می برم
گفتم که بیمارم کنی ، گفتا به درمان می برم
گفتم بسی گریان شدم از حال دل بریان شدم
گفتا چنین دل خسته را،بر چرخ گردان می برم
گفتم زدی بر ریشه ام بردی ز سر اندیشه ام
گفتا ببر*از ریشه ها، بی ریشه آسان می برم *(بریدن)
گفتم که آزارم دهی جان بر کنی آهم دهی
گفتا که باید جان دهی جان سوی جانان می برم
گفتم چه توفانی شدی؟ آتش بر انبانم شدی
گفتا که گر سوزی، تو را، آرام و عریان می برم
گفتم که گو زین فتنه ها، دیگر کسی دارد امان؟
گفتا مگر خود فتنه ای؟ بر جهه که چندان می برم
گفتم که آزادم کنی؟ یک لحظه “آباد”م کنی؟
گفتا کسی خواهد مرا، چندی به زندان می برم
شاعر عبدالرضا بازوبندی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو