دیگر نیا به خوابم و دَور و برِ خیال
وقتی که در کنار نمی آیی ای محال
سر را به سنگ بالش تنهایی ام نزن
آرام تر که میشکنی نازک سفال
آغوش من شبانه فشرده پیاله ها
وقتی تو تنگ کرده بغل با شب وصال
ای سرگذشت رفته ی من در سرشت تو
پیدا تمام قصه ی من پشت این زلال
دستم به دستهای تو اما، گره نزد
این روزگار ، کور گره زد فقط به بال
خط خورد اتفاق تو از قلب دفترم
تکلیف ما ندادجوابی به این سوال
رفتی زدل برو به سلامت سفر بخیر!
دیگر نیا به خوابم و دور و بر خیال
۱۳۹۶/۱/۲۳
شاعر عباس کمارجی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو