من هم زتیغ باغ شــما زخم خـــورده ام
گاهی از آن دو چشم بلا زخم خورده ام
گاهی از آن دو چشم بلا زخم خورده ام
برمن مگیـــر کز همــه دنیـــــا بریده ام
کزهرکسی به سنگ جفا زخم خورده ام
طوفان روزگـار کجــا می برد چنیـــــن
این کشـــتی اســیر بلا، زخــم خورده ام
از یارو روزگـــــار وفــــــایی ندیده ام
تا بوده من به جرم وفا زخـــم خورده ام
با اینکه چون صفای سحر بود قلب من
پیوسته از فریب و ریا زخم خورده ام
تیـــــر نهان فلـــک بود یا که زلـف یار
درخود نشسته ام زکجـا زخم خورده ام
گفتــــــم دوای درد منی ســـویت آمــدم
آخر چرا به جای شفا زخم خـــورده ام
غیـــرت امــــان نداد بگویم به دیگری
از ترکش کمان شـــما زخم خورده ام
عباس کمارجی
شاعر عباس کمارجی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو