تار زلفت همچو بخت تار با ما یار نیست
یک گره کمتر بزن این کار اگر دشوار نیست
یک گره کمتر بزن این کار اگر دشوار نیست
می کنی آهسته عشوه تا بسوزانی مرا
گرمی خورشید بهر سوختن انگار نیست
من کجا و آرزوی سایه ی دیوار تو
آفتاب عالم آرا را در آنجا کار نیست
ای که هستی روز و شب پیوسته در آزار من
منت آزار بر جان است، این آزار نیست
بی تو دل خون کردم و از دیده بیرون ریختم
شاهد دردم کسی جز سینه ی تبدار نیست
من ندانسته اسیر چشم شهلایت شدم
جز غم عشقت کنون در ذهن من پندار نیست
یک نفس با ما نشین و دیده ام را شاد کن
گوشه ی چشمی نگارا بر ضعيفان عار نیست
خار مژگان بسته بر چشمان ( عارف)اشک را
صبر باشد چاره ام، چون هیچ گل بی خار نیست
انصاری ( عارف) 15/9/1396 تهران
شاعر عباس انصاری (عارف)
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو