آنکه بی پروایی اش ، هردم مرا رسوا کند
کاش از رسوایی خود اندکی پروا کند
کاش از رسوایی خود اندکی پروا کند
از برای آنکه سوزد هستی ام با شعله ای
هر کجا باشم من مفلوک را پیدا کند
من به او مشغول و او بادیگران گرم سخن
چون تهی دستی که با پر مایه ای سودا کند
کرده مجنون این دل سرگشته ی حیران من
بیم آن دارم که خود مجنون تر از لیلا کند
تا به کی پوشانم اسرار نهان از چشم غیر؟
ترسم آخر پیش یک نا محرمی افشا کند
می گدازد در فراق اش این دل رسوای من
می شود آیا سر شوریده ام شیدا کند؟
عاشقی دیوانه می خواهد که در بزم وصال
از سر و جان بگذرد در عاشقی غوغا کند
می کند هردم تعلل ( عارفا) در کشتن ام
من نمی دانم چرا امروز را فردا کند؟
انصاری ( عارف) 18/8/1396 تهران
شاعر عباس انصاری (عارف)
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو