کریم لقمانی سروستانی
قدیما بچه گیمون چه زود گذشت
درس وکتابی که نداشتیم بخونیم !
کسی هم که ماروبازی نمیداد
کارماعلافی بودتوکوچه ها!
بارفیقای کلک باز وُ زرنگ
به جای مدرسه وُدرس وُ کتاب
شده بودخط کشیدن رودیوار همسایه ها
یا باتوپ بازی شکستن شیشه های خونشون
یا ته کوچه نشستن ، قمار بازی کنیم
حتی بقال محل ، زبیعاری ما
ذلیل وحیرون شده بود
فحش وناسزا به بارمون میکرد
خادم مسجدهم همیشه فریادمیزدبرسرما
ننه جون شب که میشد با غرولوند
ترکه ی نار بجونم میکشید
بدنم سیاه میشدمثل ذغال
بعدهم ، لقمه ای زهره ماری
جلومن میگذاشت تا بخورم!
انگاری ارث باباش برده بودم
بعدش هم کپه ی مرگ گذاشتن و
خوابهای فردا ببینیم!
تابیادروزدیگه ، بازی واطواردیگه
که چطورکلک به مردم بزنیم
حالاما به اصطلاح بزرگ شدیم!
نه شعوری نه سوادی نه کاری
عاطل وباطل این دنیای پوچ !
ازخودوازهمه کس خسته شدیم
s@rv
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران