فکر،سردرد،بیخوابی تا صبح
زخم،دود تلخ،درگیری
یعنی خودت هم باور کنی
امروز یا فردا از فکر میمیری
گاهی نمیشود اصرار نکن
گاهی نباید کفر بخوانی
اینها باعث میشود کمی
قدر عافیت را بدانی
تو،خودت،خودت را میریزی
تو مثل برگ اما میخندی
تو مسئول کارهایت هستی
تو پرونده ات را خودت میبندی
بگذار مسخره ات کنند راحت
آنان لقبت را به سخره میگیرند
آنان که دم از حلال میزنند
بهر خود نان حرام لقمه میگیرند
بگذار خودت باشی و خودت تنها
اینها آمدنشان همیشه رفتنیست
تو اگر گل باشی خیلی بد است
وسط بوته ی خار،گل چیدنیست…
گاهی خدا نمیخواهد بشود
گاهی خودت نمیخواهی خدا را
دریاب این نشانه ی رحمتش
دریاب خودت را،خدا را،این ندا را
ع.پرواز
نوزدهمین روز بهار نودوشش
شاعر عارف صیفوری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو