قالب شعر: فارسی
طنزنامۀ فارغالتحصیلان
گرفتم دیپلم که مادرم گفت
کنون باید گزینی بهر خود جفت
تمام دوستانت زن گرفتند
شنو پند من ای فرزانهفرزند
زنی گیر و برو دنبال کاری
پس از آن من ندارم با تو کاری
من اما اهل تحصیلات بودم
و میزد موج شوقی در وجودم
که گیرم مدرک لیسانس و ارشد
حقوقم نیز چندمیلیونوپانصد
به دانشگاه رفتم با چه ذوقی
چو آهوی رهاگشته ز طوقی
گرفتم مدرک لیسانس خود را
نشد اما برایم کار پیدا
برفتم من سراغ مقطع فوق
ولی بودم دگر من خالی از شوق
گرفتم فوق را با صد مشقت
بکردم لعن بر ایام نکبت
نکردم بار دیگر کار پیدا
شدم از دست این اوضاع، شیدا
بگفتا مادرم با آه و زاری
روم من از برایت خواستگاری
زنی گیر و دلم را شاد گردان
مرا تو بیش از این دیگر مرنجان
سپیده دختر اصغر چگونهست
میان دختران بیشک نمونهست
ستاره دختر اکبر کبابی
که دارد بر رُخش رنگ و لعابی
مونا اما دماغش را عمل کرد
خودش را شکل زندایی غزل کرد
ولی او بینهایت ناز دارد
سَر و سِر با کبوترباز دارد
چو فردا شد روم پیش سمانه
که دارد بهترین دخت زمانه
حنا یک دختر تحصیلکرده
دل اهل محل را نیز برده
شب دیدار شد بر من میسر
بدیدم که حنا هست از همه سر
بگفت او مدرک لیسانس دارم
شبانهروز من مشغول کارم
شما با مدرک فوقی که داری
چرا اکنون نداری هیچ کاری
نه یک خانه نه یک ماشین نه کاری
چه پررویی که رفتی خواستگاری
به لیست خواستگارانم نظر کن
سپس با شرم از این خانه گذر کن
همه بودند دکتر یا مهندس
ندارم من به این فرزانگان حس
ز حرفش از خجالت من شدم آب
از آن شب رفت از چشمان من خواب
به خود گفتم که دیگر زن نگیرم
اگرچه خود زِ تنهایی بمیرم