طلوع صبح
،،،،،
چشم که باز می کنی صبح طلوع می کند
پنجرهء اتاق من سَمتِ تو وا نمی شود
،،
لب که به خنده وا کنی لرزه بیفتد به دلم
زلزله خیز شهرِ دل خانه به پا نمی شود
،،
خَم که به ابرو آوری خمیده میشود کمر
گیر تو افتاده دلم گیره عصا نمی شود
،،
یادِ تو هنگام غروب بُغض بگیردم گَلو
صاعقه وار می زنم سُرفه رها نمی شود
،،
فیل اُریب می رود ، راه برو همچو رخ
کج به هدف نمی زند راست خطا نمی شود
،،
موی که شانه می کنی تاب بیفته زلفِ تو
خورده گِره به کار من، کُورِه و وا نمی شود
،،
گوش به تو نمی دهم از چه نصیحتم کنی
مادر بچه مُرده را پَند رضا نمیشود
،،
می طلبم زِ یار خود بوسه ای از جنسِ هُلو
گر که ببخشد دو سه تا شاه گدا نمی شود
،،
صبح سلام می دهی کار تمام می شود
نمازِ ظهر و عصر را کَسر ادا نمی شود
،،
وعده دهی به سال بعد صبر کنم مُدتی
عاشقِ دل شکسته را صبر دَوا نمی شود
،،
حاجی اگر مکه رود سعی کند برایِ تو
مَروه ببیند رُخ تو، سمتِ صفا نمی شود
،،
حاجی اکبری،،