نپرس حال مرا ، تیغ بر گلو،درد است
هنوز دوره ی جهل است و یاوه گو مرد است
هنوز دوره ی جهل است و یاوه گو مرد است
به من نشان بهاری که می رسد دادند
بهار ریزش خون بوده،برگ ها زرد است
سکوت کرده ام و حال عارفی دارم
که سنگ می خورد از جاهلی و دلسرد است
امان نمی دهد این رقص واژه ها یک شب
نوشته ام غزلی را که تحت پیگرد است
یکی زبان قلم را بریده از غزلم
نگو بهانه،همین بس به دست نامرد است
تمام زندگی ام، بند باز این بازیست
تو مجرمی،لب آزاد بین ما طرد است
اگر چه بوته ی سبزم در امتداد کویر
اسیر جبر زمانم،عجب هوا سرد است
#صمدقاسملو_پریشان
شاعر صمد قاسملو
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو