چـو عـزم کـاری کـردم مـرا کـه دارد بــازرسـد بــه فـرجــام آن کـار کـش کـنـم آغـازشـبـی کـه آز بـرآرد کـنم بـه همـت روزدری کـه چـرخ بـبـنـدد کـنـم بـه…
چـو عـزم کـاری کـردم مـرا کـه دارد بــاز | رسـد بــه فـرجــام آن کـار کـش کـنـم آغـاز |
شـبـی کـه آز بـرآرد کـنم بـه همـت روز | دری کـه چـرخ بـبـنـدد کـنـم بـه دانـش بــاز |
اگــر نـدارم گــردون نـگــویـدم کــه بــدار | وگــر نــتــازم گــردون نــگــویـدم کــه بــتــاز |
نه خـیره گردد چـشم من از شب تـاری | نـه سـسـت گـردد پــای مـن از طـریـق دراز |
بـه هیچ حالی هرگز دو تـا نشد پـشتم | مــگــر بــه بــارگــه شــهـریـار وقــت نـمــاز |
چو در و گوهر در سنگ و در صدف دایم | ز طــبــع و خــاطــر از نـظـم و نـثــر دارم راز |
ز بـی تمیزی این هر دو تـا چو بـندیشم | چـو بـی زبـانـان هـرگـز بـه کـس نـگـویم راز |
نمی گذارد خـسـرو ز پـیش خـویش مرا | کـه در هـوای خــراسـان یـکـی کـنـم پــرواز |
اگر چـه از پـی عزست پـای بـاز بـه بـند | چـو نام بـندسـت آن عـز همی نخـواهد بـاز |
بـیا بـکـش همـه رنج و مـجـوی آسـانی | کـه کـار گـیتـی بـی رنـج مـی نـگـیرد سـاز |
فزونت رنج رسد چون به بـرتری کوشی | که مانده تر شوی آنگه که بر شوی به فراز |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج