تو را بهار صدا می کنم
و مغناطیس درختان اشیاء را به هوا بلند می کند
زمین دیوانه است
کاری به صندلی آسمانی اش نداشته باش
این من بودم
که شهرها را در آجرها برای تو کادو گرفتم
گیلاس را
به شکل شمعی پریشان یافتم
و صدا کردم:
بنفشه
و تو مثل نخ و سوزن یک در میان از میان فصل ها
مثل عروسی
مثل اسبی آبی رنگ
می دویدی
غم
کلمه ی کوچکی نیست
دو حرف بیشتر ندارد
دلم گرفته
دلم گرفته است دست آفتاب را از این مغازه به آن مغازه می برد
برایش دوچرخه ای بخرم
هر چه جاده های برفی اسفندماه
برف می ریسند
تو
پنبه می کنی
اگر راست می گویی عکس جوانی باغ را از میان برگ های پاییزی
برملا کن
وز نفس های زمستانی
شکوفه بباف
از مجموعه گانگسترهای خاکستر
اثر صدرالدین انصاری زاده