غزل فروش
غزل فروش قصه من، چرا دیگه غزل نمی گی؟
مگه نمیبینی اسیرم؟چرا دلمو پس نمیدی؟
واسه اون چشمای نازت، که واسم غزل می خونه
حاضرم جونم فدا شه، به خدا، خدا میدونه
یه شب از چشمای نازت، غزل نابی رو چیدم
گفتی این غزل گرونه! گفتم زندگیمو میدم
گفتم این غزل کوتاهه!شبیه خدا نگهدار!
گفتی زندگی همینه، شبیه عشقه و دیدار
غزل بی کسی هامی، نزار بی غزل بمونم
توی تنهایی و غربت، سراغ تو رو بگیرم
غزلم تو باورم کن، توی اجرای غریبم
غزلم به پات میفتم، نده باز منو فریبم…
صالح قهرمانی
شاعر صالح قهرمانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو