باز هم خوانده به خود، دلبر جانانه مرا
برده است نیمه شبان بر در میخانه مرا
آن جفا کار ِ فسون با لبک ِ نسترن اش
داده است جرعه شراب از می و پیمانه مرا
با خَط ِ دور لبش، با صنم ِ جان و تنش
داده است مستی ِ جان از تب ِ جانانه مرا
کرده است زلف رها برسر وبر شانه ی خود
کرده است مست و خمار دلبر افسانه مرا
صادق ام مست و خمار ، از صنم سرخ لبش
که لب ِ چون شکرش کرده چو دیوانه مرا
برده است نیمه شبان بر در میخانه مرا
آن جفا کار ِ فسون با لبک ِ نسترن اش
داده است جرعه شراب از می و پیمانه مرا
با خَط ِ دور لبش، با صنم ِ جان و تنش
داده است مستی ِ جان از تب ِ جانانه مرا
کرده است زلف رها برسر وبر شانه ی خود
کرده است مست و خمار دلبر افسانه مرا
صادق ام مست و خمار ، از صنم سرخ لبش
که لب ِ چون شکرش کرده چو دیوانه مرا
شاعر صادق صفرزاده
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو