تو زیباصورتی فامیل نزدیک خداوندی
گمانم زادهی رعدی و از پشت دماوندی
گمانم زادهی رعدی و از پشت دماوندی
به شورانگیزی ابری ولی دراوج آتشباد
شر و شوری و امّا بر اصولی نیک، پابندی
خبرداری که شهری روی لبخند تو شاعر شد!
چرا اینگونه کافرگونه بیرحمانه میخندی؟
میان چشم هایت ارتش نازی کمین کرده
نگاهم را به تیر و شعله و سرنیزه می بندی
شبی صدبار میگویم که آخر میکشیم اما
فریبم میدهی هر دفعه با تکرار ترفندی
صاحب عزیزی
شاعر صاحب عزیزی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو