سلام ای کهنه عشق من ، کجا ماندی، کجا ماندی
خیالت نیستی با من؟، دراین خاطـر تو جا ماندی
شب و روزم تویی حاضر،شدی دنیای من ای گل
به رفتن بود گر عهدات، چـرا ماندی، چرا ماندی
عجب افسونگری کردی، که دل شد درپی عشقت
حیات من به یک سوو…وتو یک سو جدا ماندی
دلم خون کرده رویایت ، شده حسرت نشین تو
چگونه ای نگار من ، از این غمها رها ماندی
نه فروردین و نه تیری نه پاییزان عشاقی
دل انگیزی که اینگونه عزیز و آشنا ماندی
به بزمی میهمان من، شبانه شد خیال تو
دگر تابم به بی تابیست، کجا پس بی وفا ماندی
نمی خواهم خیالت را ببر از کـوی ویرانم
حلالت حکم و داد من، اگر تو در قضا…ماندی
پریشانی ، پریشانی- پریشانی شد احوالم
مگر حالــــم نمی بینی ،خموش و بیصدا مانـدی
خیالش دید حال من ، به افسونی جوابم داد
تو (شیدای زمان)درعشق، اسیر و بی نوا ماندی
شاعر شیدای زمان
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو