بوی عطرت به تن شهر چنان پیچیده
گوییا مادر عشق از بغلت گل چیده
گوییا مادر عشق از بغلت گل چیده
رنگ چشمان تو همرنگ نگاهم شده اند
به گمانم که شبی نور خدا را دیده
می خزد در بغلم بوی دل انگیز شما
جای جای غزلم را نفست بوسیده
دم صبحست وَ من ذوب شدم در تن تو
آی. خورشید تنت بر تن من تابیده
پیچک خواهشِ تو از تن من باز نشد
بخت من حبس شده در بغلت خوابیده
حتماََ از دیدنِ لبخندِ شما بوده که باز…
چال بر گونه ام افتاده ، لبم خندیده
ای شکوه ابدی، ای نفس سبز بهار
زیر پاهای شما شهر تنم لرزیده
#شهلا_نوروزی
شاعر شهلا نوروزی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو